معنی ناگواری اوضاع
حل جدول
لغت نامه دهخدا
ناگواری. [گ ُ] (حامص مرکب) ناگوار بودن. ناگوار شدن. دژگواری. وخامت. || نامطبوعی. تحمل ناپذیری. تلخی:
با کمال ناگواری ها گوارا کرده است
محنت امروز را اندیشه ٔ فردای من.
صائب.
|| امتلاء. سنگینی معده. تخمه. || بدهضمی.
- ناگواری طعام، برده.کظه. عسیرالهضم بودن آن.
اوضاع
اوضاع. [اَ] (ع اِ) ج ِ وضع. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج). حالها. (آنندراج). احوال. رجوع به وضع شود.
- اوضاع زندگی، اسباب زندگی و برگ و ساز. (ناظم الاطباء).
فرهنگ عمید
فرهنگ فارسی هوشیار
فارسی به عربی
فرهنگ معین
جمع وضع.، هیئت ها، شکل ها، احوال.، ~ کسی را بی ریخت کردن آرامش کسی را به هم زدن، وضع کسی را به هم ریختن.، ~ و احوال چگونگی کارها، کیفیت چیزی یا جایی. [خوانش: (اَ یا اُ) [ع.] (اِ.)]
فرهنگ واژههای فارسی سره
چگونگی ها
معادل ابجد
1166